هميشه لب‌هايتان چون گل محمدي، خندان باد
گلخندان
 
 
شنبه 17 تير 1391برچسب:كوسة لو,بازران,گلخندان,, :: 22:58 ::  نويسنده : عظیم سرودلیر

مشهدي محمود محمدي، يكي از هم مكتبي هاي ما

حاجي عبّاس بابايي، يكي ديگر از هم مكتبي هاي ما

 



با عرض سلام خدمت شما
من از خوانندگان همیشگی وبلاگ شما هستم
وبلاگ زیبایی دارین
یک پیشنهاد داشتم: در صورت امکان در راستای حفظ زبان مادری و فراموش نشدن آن توسط نسل جدید که متاسفانه زبان شیرین ترکی با لهجه همدانی در حال زوال است در صورت صلاحدید و در صورت امکان زبان وبلاگ را به دو زبان نگارش بفرمائید تا این میراث ارزشمند گذشتگانمان به دست آیندگان برسد
در ضمن نگارنده آماده هرگونه همکاری را دارد
باز کمال تشکر را از جنابعالی بابت وبلاگ پرمحتوایتان دارم با آرزوی بهترین ها برای شما -
رضا يوسفي

مطالب فوق را بخوانيد و نظر خودتان را هم بدهيد. اگر شما هم موافقيد به ياري ما بياييد و با ارسال مطالب گوناگون به زبان مادري مان در تحقق اين پيش نهاد گام برداريم. پيش نهاد بنده هم اين است كه بخش پيوند هاي روزانه را به اين امر اختصاص بدهيم. يعني در اين بخش در هر صفحه عنوان خاصي را با زبان تركي خودمان بنويسيم. مثلاً در يك صفحه مَثَل، در صفحه ديگر خاطرات، و... بگذاريم. البتّه لازمه اش اين است كه شماهم خدمت بزرگتر ها برسيد و از آن ها بپرسيد و براي درج در وبلاك ارسال كنيد تا به نام خودتان و يا به نام هركسي كه دوست داشتيد در وبلاك بگذاريم. اگر بلد نيستيد به لهجه ي تركي خوب بنويسيد، نگران نباشيد چون ما خودمان اصلاحش مي كنيم. همين الأن من مي روم و كلنگ اوّل را به زمين مي زنم... ميگيد نه! ببنيد و تعريف كنيد!



آيا منتظر كسي هستي؟ يا به خاطرات گذشته مي انديشي؟ اگر منتظري، بدان كه آمده اند. دو نسل بعد از خودت! حالا خوب ميزباني كن. باهاشان گرم بگير. بگو! بخند! شادي كن! و خاطرات جديدي  رقم بزن. بگذار روزهايي خلق شوند كه شايسته ي سرودن "قيزيل داغ لار" ديگري گردند.



 اين جا مسجد كوسه لو است. اگر خوب گوش كنيد نواهايي را از اين جا خواهيد شنيد كه شمارا همراه خود در ميان ابرهاي آسمان معنويت به پرواز در مي آورد. فضايي كه همانند آب و هواي كوسه لو پاك و بدون گرد و غبار و آلودگي است. از اين جا صداي جوشن كبير و دعاي مجير شب هاي ماه مبارك رمضان را با صداي مشدي حنيفه و مشدي حبيب الله، نوحه هاي شب هاي محرم را با صداي قولوش، جعفر، اكبر و گاه گاهي هم با صداي نوجوانان تازه مكتب رفته خواهيد شنيد. اگر خوب دقت كنيد صداي مشدي احمد و مشدي محمد آقا به گوشتان خواهد رسيد كه روضه ي شهادت شهداي كربلارا مي خوانند و زن و مرد روستا هم بي تكلّف اشگ غم مي ريزند. اگر دست به ديوار اين مسجد بگذاريد ارتعاش صداي حاج شيخ ميرزا علي را احساس خواهيد كرد كه نهيب مي زند "اي عاق والدين لَر، اي دَه دَه نَه اوزونه گَلَن بو جهنمي كه ديديم سيزي كي دي.سيز بو  اوددا ياناجاقايوز" . اگر در سحرگاهان از كنار اين مسجد عبور كنيد صداي قرائت حمد و سوره ي كربلايي اشرف، سليمان، احمد آقا، ممد آقا، حلفلي، ممد حسين، باقر و .... به گوشتان خواهد رسيد و شمارا هم به داخل مسجد دعوت خواهد كر د تا وضويي در چشمه ي جلوي مسجد ساخته ودر روي حصير بافته شده در قالب مسجد بنشينيد و با خداي خود راز و نياز كنيد. آري اين مسجد كوسه لو است كه در روز عاشورا وقتي عبدالله در جلوي دسته ي عزاداري با صداي رساي "جان لار فدا سنون كيمي جانانه يا حسين" وارد آن مي شد تمام سلّول هاي بدن مسجد نشستگان به ناله در مي آمد و با گرداندن گهواره علي اصغر (ع)، حجله ي قاسم و علي اكبر در فضاي مسجد در وديوار هم به گريه مي نشست. آري اين جا مسجد كوسه لو است كه اكنون خودش در فضاي غربت به عزا نشسته است. نه صداي جوشن كبيري، نه نوحه اي، نه روضه اي، نه كوتَل گرداني اي، نه رازي، نه نيازي، فقط غربت و غم غربت... و دري كه ساكت آرام لب فرو بسته و در حسرت باز شدن دوباره!



 

جويبار

جوي باریکی ،

میان دهکده ،

با تواضع ،

از میان سنگ و شن ها ، بوته ها ،

پیچ و تاب کوچه ها ،

زندگی می دا د هدیه .

زندگی می کرد معنا .

 

نم نم آب ،

از شکا ف صخره ها را ،

همچو قلبی مهربان ،

در درونش جای میداد ،

تا که با هم

غلط غلطان ،

بگذ رند از ...

تاب  و پیچ  کوچه ها .

و اين هم در سكوت و خلوت شب



ادامه مطلب ...


دست نوشته ي(1) حاج حنيفه در داخل امام زاده عبدالله كوسه لو.

 

 

 

 

 

 

 

 

دست نوشته ي(2) حاج حنيفه در داخل امام زاده عبدالله كوسه لو.

 

 

 

 

 

 

 

 

اين هم يادگاري ديگري از حاج حنيفه (همان مشدل دوران كودكي) كه پس از مشاهده آثار پدرش در داخل ساختمان امام زاده عبدالله از همت پدرش در حيرت فرو رفته است (عليرضا سرودلير آخرين فرزند حاج حنيفه كه الأن مهندس معماري است)



ای خانه آباد من


باز آمدم، باز آمدم، ای خانه ي آباد من!

بنهاده سر بر درگهم، شاید کُنی امداد من 

   شعرم تويی، شورم تويی،احساس سرشارم تويی

جسمم تويی، جانم تويی،این بوده دل فریاد من

 

چون کودک سر گشته ام، از سر هوارا هِشته ام

   آغوش مهرت باز کن، بر گشته ام، بر گشته ام

   نی خاکی و نی سنگ و گِل، یک پیکری، صد جان و دل

   مشق و کلاس و درس تو، در تار و پودم رِشته‌ام

 

با خاطراتت روز و شب، لبریز شد دنیای من

   کیف و کتاب و مكتبت، شد گلشن روءیای من  

  غربت گریزی جُسته ام، با یادت ای زیبای من

  باز آمدم، باز آمدم، ای مأمن و مأوای من


 سالي دوصد مرغ غزل، زين آشيان پرباز كرد

بعضی بر اوج آسمان، بگشود پَر، پرواز کرد 

سی مرغ زان بر قاف شد، زان سی بسی در دام شد

سیمرغَت آواز خوشش، در اوج قاف آغاز کرد


باز آمدم، باز آمدم، ای خانه آباد من!

بنهاده سر بر درگهم، شاید کُنی امداد من

شعرم توئی، شورم توئی،احساس سرشارم توئی

جسمم توئی، جانم توئی،این بوده دل فریاد من

عظيم سرودلير



سلام

با ديدن اين عكس چه فكر مي كنيد؟ شايد باورتان نشود كه اين عكس در سوم فروردين ماه سال 1351 گرفته شده.

مكان گرفتن عكس هم در "سولو دره" حدود يك كيلومتري روستاي آغگول مي باشد.

آن هايي كه بلدند مي دانند كه حد اقل سي چهل متر زير پاي ما برف انباشته شده.

مثلاً شب عيد بود و بعد از شش ماه درس خواندن در تهران داشتيم مي رفتيم پدر و مادرمان را ببينيم.

ولي خوب برف آمد و گردنه دخان بسته شد و ما مجبور شديم شب عيد را در خانه عمه مان در آغگول بگذرانيم و سه روز بعد با پاي پياده راهي كوسه لو شويم، كه شش كيلومتري با همين وضع راه رفتيم. البتّه به تنهايي كه جرأتوشو نداشتيم، با شوهر عمه مان، مرحوم مشهدي محمد عبّاسي. اين عكس را هم ايشان از ما گرفتند.

در آن شب عيد هم اتفاقات جالبي رخ داد. ماشين ها پشت برف گير كردند و ماندند. مردم چپيقلو مردانگي كردند و نان هاي سفره هاشان را در بوقچه ها به كولشان بستند و بردند بين مسافران تقسيم كردند. يك راننده اتوبوس هم تمام قسمت هاي قابل سوختن ماشينش را آتش زد و مسافرينش را از سرما زدگي نجات داد. و حوادثي از اين قبيل.

بنده آن موقع در كلاس سوم رياضي دبيرستان دكتر نصيري، البته در بخش شبانه اش، تهران واقع درانتهاي خيابان سينا درس مي خواندم.



اين هم غار علي صدر در تابستان سال 1353

حال و روز مارا هم كه مي بينيد. با اين وضع و اوضاع بالأخره رفتيم و غار علي صدر را دور زديم. جاي شما خالي بود. البتّه بعدش هم يك ده بيست روزي در بستر بيماري افتاديم كه خدا رحم و كرد و دوباره سر پا شديم.

ليدر ما كه در جلو قايق تند رو نشسته جناب آقاي رضا زنديه (از همدان) هستند و نفر پشت سر ما هم جناب آقاي محمد مهجور (از قم) مي باشند

اين غار علي صدر امروزي



در كودكي اورا "مشدل" صدا مي زدند!  چرا؟ معلوم نيست. 14 ساله بود كه پدرش از دنيا رفت. گويا تقدير الهي اين بود كه او با سه خواهر كوچك تر از خودش يتيم بماند تا در كوره تجربه ي زندگي، تمام حرارت را بچشد و آماده تر از هر كس ديگري در روستا به فكر آينده اي بهتر براي مردم خود باشد. جوان كه شد به مشهد رفت و برگشت و از آن زمان به بعد اورا "مشهدي" صدا مي زدند. روح بلند و بي قراري داشت. در روستا بند نمي شد. به همه جا سر مي كشيد، شهر، روستاهاي آبادتر.دوست داشت با آدم هاي بزرگتر و عالم تر نشست و برخاست كند مخصوصا آن هايي كه در شهر زندگي مي كردند. در سال 1337 يعني در زماني كه مردم روستايش مجبور بودند گندم هايشان را به روستاهاي دور براي آرد كردن با الاغ ببرند او تصميم گرفت اقدامي بكند و مردم را از اين زحمت نجات بخشد.  بخشي از املاك پدري اش را فروخت و با هزينه ي 3700 تومان آسيابي را در روستايشان نصب نمود. اين را هم بگويم كه در آن زمان مي شد در قم زمين را متري يك ريال هم خريد.

او عامل پيش رفت شهر و مناطق ديگر را در تحصيل جوانانشان مي ديد، بنابراين تمام سعي و تلاش خودرا براي با سواد شدن بر و بچّه هاي روستا به كار مي گرفت. با همّت او و چند نفر ديگر از اهالي روستا مكتب خانه ي روستا هميشه داير بود. اما اين كافي نبود. براي بچه ها تحصيلات مدرسه اي لازم بود. ولي هيچ چاره و اميدي به نظر نمي رسيد. او تصميم گرفت از بچّه هاي خودش شروع كند. راه  تهران را در پيش گرفت و پسر بزرگش را با خود به تهران برد كه به مدرسه بفرستد.

د رتهران با پشتيباني خواهر و دامادشان اورا در خياطي به سر كار و در مدرسه ي شبانه به درس فرستاد. چند سالي نگذشت  كه اوّلين ديپلم روستا از دبيرستان شبانه هدف تهران فارغ التحصيل شد و بلافاصله هم در دانشگاه قبول شد.

در مدّتي كه پسر بزرگش در تهران مشغول كار و تحصيل بود او هم در روستا تلاش مي كرد كه سر انجام موفق به گرفتن سپاهي دانش و راه انداختن مدرسه گرديد. در نتيجه دومين پسرش هم در روستا به مدرسه رفت.

براي ادامه ي تحصيل فرزندانش ناچار بود روستارا ترك گفته و به شهر مهاجرت كند. به قم رفت و بابه راه انداختن بنگاه معاملات ملكي ممر درآمدي براي خود و خانواده فراهم نمود و در تحصيل فرزندانش كوشش كرد. پسر سوم، پسر چهارم، يكي پس از ديگري ادامه تحصيل دادند. و بدين ترتيب راه تحصيل علم ودانش براي بقيه بر و بچه هاي روستاهاي بازران و كوسه لو باز شد. 

او همه ي بچّه هاي روستايشان را مانند بچه هاي خودش دوست داشت. از تحصيل و پيش رفت آن ها خوشحال مي شد و از شكست و عقب افتادنشان ناراحت.

بعد كه در هنگام اقامت در قم به حج مشرف شد به نام "حاج حنيفه" معروف گرديد.و سرانجام نيز در همان شهر دار فاني را وداع گفت.روحش شاد يادش گرامي باد.

 



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ

سلام به همه‌ي اهالي محترم كوسه‌لو (گلخندان) و بازران، به عالمان، به روح پاك درگذشتگان، به گنجينه‌هاي گران‌قدر يعني سالمندان، به خواهران و برادران، به جوانان، به صاحبان دانش و معرفت، به متخصصان، به كارگران و كارمندان، به آناني كه ماندند و ديوارهاي اين دو روستاي با افتخار را افراشته نگه داشتند. به وبلاگ خودتان خوش آمدید. قرار ملاقات برو بچه های کوسه لو و بازران اینجاست. هر مطلبی دررابطه با سرزمین آبا و اجدادی‌تان دارید ارسال کنید تا در وبلاک‌تان بگذاریم. عكس‌ها، خاطرات شيرين، داستان‌ها، اطّلاعات تاريخي، قصّه‌ها، مثل‌ها، تكيه كلام‌ها، نقيل‌ها، سول‌چَك‌ها، بير گون گيتديك.....ها، و هر آن‌چه كه براي گفتن داريد بفرستيد تا در اين‌جا ارايه دهيم و ديگران هم استفاده كنند. منتظرتان هستیم. همكاران وبلاك: 1- نورالدّين هادي‌اي 2-الياس محمد 3- محمد رضا سرودلير 4-علي اصغر ترابي افراشته 5- رضا
شعر سه‌گانی
توزیع کتاب شاهدان عشق
مزار عالم ازناوی در تاجیکستان
حماسه بابا
اخبار گلخندان
گلخندان در گذر زمان
بازدید فرماندار محترم شهرستان فامنین و بخشدار بخش پیشخور از روستای گلخندان
قیزیل داغ با دامنی پر از شقایق
افتخار آفرینی تیم قزل داق
داستان مقاوت تاک‌های تشنه باغ‌های شاهقلی کندی
بچّه‌های و امروز مدرسه بازران و گلخندان
جلسه شورای اسلامی گلخندان با اهالی در مورد لایروبی جوی‌های کشاورزی
روستای چپقلو در روز سیزدهم فروردین 95
قیزیل داغ در روز سیزدهم فروردین سال 95
شکوه قیزیل داغ در جامه سپید زمستانی
برنامه مسابقات تیم قزل داق در نوروز 95
کتاب جدیدی که امروز به زینت طبع آراسته شد.
نويسندگان