هميشه لب‌هايتان چون گل محمدي، خندان باد
گلخندان
 
 
یک شنبه 14 شهريور 1395برچسب:حماسه بابا,عظیم سرودلیر,گلخندان, :: 20:17 ::  نويسنده : عظیم سرودلیر

کتاب "حماسه بابا" داستان زندگی و شهادت بسیجی دلاور شهید احمد کوچکی است.

فرازهایی از کتاب حماسه بابا:

مادر و پسر همچنان منتظر نشسته بودند و مشهدی احمد هم در مِه اشک آلود اندوه و غم فرو رفته بود و توان بیرون رفتن از آن‌را نداشت. دقایقی گذشت. گریه و زاری او فروکش کرد و لب به سخن گشود:

- در خواب دیدم که دو لشکر در مقابل هم ایستاده‌اند. یکی از لشکر‌ها زیاد بود ولی درسمت تاریکی قرار داشت. لشکر دیگر اندک بود ولی در سمت نورانی قرار گرفته بود. تعدادی سیّد اولاد پیامبر ‌را هم دیدم که دور هم نشسته بودند. از آن‌ها پرسیدم، "این لشکرها چه کسانی هستند؟" آن‌ها پاسخ دادند، "مگر نمی‌دانی؟ این‌ها لشکر کفر و اسلام است." پرسیدم، " به من هم اجازة جنگ می‌دهید؟" فرمودند، "برو از امام حسین علیه‌السّلام که آن لشکر نورانی ‌را فرماندهی می‌کند اجازه بگیر." من خدمت آن حضرت که این طرف آن طرف می‌دوید و لشکر ‌را فرماندهی می‌کرد رفتم. از ایشان پرسیدم، "آیا به من هم اجازة جنگیدن می‌دهید؟" ایشان فرموند که هنوز نوبت شما نرسیده است.

            از آن شب به بعد، مشهدی احمد دایم گریه می‌کرد و می‌گفت، "پس نوبت من کی می‌رسد؟"

.........

 

بابا در تاریکی شب در حالی که یک لحظه چشم از دشمن بر نمی‌داشت با زبان دل به راز و نیاز مشغول بود. او سعی می کرد  به چیزی جز  یاری و نصرت الهی فکر نکند. هر وقت که نیم نگاهی به طرف نوجوانش می‌انداخت که مبادا خوابش بگیرد، دلش می‌گرفت.

وقتی که دلش می گرفت به یاد حضرت ابراهیم علیه السّلام می افتاد، به یاد کربلا می افتاد، به یاد خوابی می افتاد که در خانة گلی روستایی در چپقلو دیده بود. با خودش می گفت:

-  این همان صحنة مقابلة لشکر تاریکی و نور است. فرماندة ما امام حسین علیه‌السّلام است. پس نباید غمی داشته باشیم!

همه جا را ظلمت و تاریکی فرا گرفته بود. زبانه‌های آتش برخاسته از انبار‌های نفت آتش گرفتة پالایشگاه آبادان مانند منّور های نظامی، فرصتی ایجاد می کرد تا بابا و رسول بیابان‌ را دید بزنند و تحرّکات دشمن ‌را زیر نظر بگیرند.

......

لحظة خدا حافظی و زدن به دل دشمن فرا رسیده بود. بابا، ابتدا، پسر نوجوانش‌ را در آغوش کشید و گریست ولی در یک آن از ذهنش گذشت که شاید این کار، روحیّة‌ رسول را تضعیف کند، پس با دست به پشت او زد و گفت:

-  موفق باشی پسرم. رسول جان! برو پشت آرپی‌جی. دیگه وقتش رسیده. از هیچ چیزی هم واهمه نداشته باش. خدا با ماست.

........

حدود ساعت هشت صبح بود که صدای مبهمی گوش آن‌ها‌ را حسّاس کرد. هردو نفر سلاح‌های خود را برداشته و گلن‌ گِئدن‌ها را کشیدند و در حالت آماده باش قرار گرفتند. صدا از طرف سنگر خودی بود. به هر حال فرقی نمی‌کرد. دشمن هم می توانست منطقه ‌را دور زده و از پشت سر نزدیک شود. بابا، ‌بدون هدف گیری شروع کرد دور و بَر ‌را به گلوله بستن.  یک نفر صدا می‌زد:

- بابا! بابا! بابا...

بابا زیر لب گفت:

- نکنه عراقی‌ها باشند که می‌خواهند مارا گول بزنند! صدا نزدیک و نزدیک‌تر شد. بعد صدا زد:

- رسول! رسول!...

بابا فریاد زد:

- بیا جلو!

 صدا تکرار کرد:

- بابا نزنید! منم! نیروی خودی! آقای کوچکی من هستم. نزن!

             بابا تیراندازی ‌را متوقّف کرد.  قدّ و قامت جوانی درمنظر چشم آن‌ها ظاهر شد که لباس پاسدارهای کمیته را به تن داشت و کوله‌ پشتی پر از کیک و خرما و آب با خودش آورده بود. جوان خودش را معرفی کرد:

- من فرماندة سپاه آبادان هستم. ما جلوی دروازه‌های شهر منتظر شما بودیم! گفتن که شما فقط دو نفرید. ما فکر نمی‌کردیم که شما بتونید مقاومت کنید. بابا! در حقیقت، شما فرمانده آبادان هستید نه ما!

             بله این جوان، جهان آرا بود. او وقتی پدر و پسر را دید که تک و تنها ولی صحیح و سالم و سلاح به دست در پشت خاکریز ایستاده‌اند شروع کرد به اشک ریختن، پدر و پسر‌ را بوسیدن و دور آن‌ها چرخیدن.

 

 

 



درباره وبلاگ

سلام به همه‌ي اهالي محترم كوسه‌لو (گلخندان) و بازران، به عالمان، به روح پاك درگذشتگان، به گنجينه‌هاي گران‌قدر يعني سالمندان، به خواهران و برادران، به جوانان، به صاحبان دانش و معرفت، به متخصصان، به كارگران و كارمندان، به آناني كه ماندند و ديوارهاي اين دو روستاي با افتخار را افراشته نگه داشتند. به وبلاگ خودتان خوش آمدید. قرار ملاقات برو بچه های کوسه لو و بازران اینجاست. هر مطلبی دررابطه با سرزمین آبا و اجدادی‌تان دارید ارسال کنید تا در وبلاک‌تان بگذاریم. عكس‌ها، خاطرات شيرين، داستان‌ها، اطّلاعات تاريخي، قصّه‌ها، مثل‌ها، تكيه كلام‌ها، نقيل‌ها، سول‌چَك‌ها، بير گون گيتديك.....ها، و هر آن‌چه كه براي گفتن داريد بفرستيد تا در اين‌جا ارايه دهيم و ديگران هم استفاده كنند. منتظرتان هستیم. همكاران وبلاك: 1- نورالدّين هادي‌اي 2-الياس محمد 3- محمد رضا سرودلير 4-علي اصغر ترابي افراشته 5- رضا
شعر سه‌گانی
توزیع کتاب شاهدان عشق
مزار عالم ازناوی در تاجیکستان
حماسه بابا
اخبار گلخندان
گلخندان در گذر زمان
بازدید فرماندار محترم شهرستان فامنین و بخشدار بخش پیشخور از روستای گلخندان
قیزیل داغ با دامنی پر از شقایق
افتخار آفرینی تیم قزل داق
داستان مقاوت تاک‌های تشنه باغ‌های شاهقلی کندی
بچّه‌های و امروز مدرسه بازران و گلخندان
جلسه شورای اسلامی گلخندان با اهالی در مورد لایروبی جوی‌های کشاورزی
روستای چپقلو در روز سیزدهم فروردین 95
قیزیل داغ در روز سیزدهم فروردین سال 95
شکوه قیزیل داغ در جامه سپید زمستانی
برنامه مسابقات تیم قزل داق در نوروز 95
کتاب جدیدی که امروز به زینت طبع آراسته شد.
نويسندگان